English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (2816 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
Other Matches
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
undertaken U توافق برای انجام کاری
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
backlog U کاری که باید انجام شود
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
having U باعث انجام کاری شدن
undertakes U توافق برای انجام کاری
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
have U باعث انجام کاری شدن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
undertake U توافق برای انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
slur U باعجله کاری را انجام دادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
loads U کاری که باید انجام شود
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
load U کاری که باید انجام شود
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
have a hand in something <idiom> U در کاری دست داشتن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
help U روش آسانتر برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
to p in doing a thing U در کاری پشت کار داشتن
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
multifunction U ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
second-guess someone <idiom> U حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
supersedeas U دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
have a go at <idiom> U سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
don't give up the day job <idiom> U [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
1Jack Attac
1کنایه از چیست
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com